ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

كم كم دارم بزرگ ميشم

بوی پائیز

اول صبحی یه نفس عمیق بکش حتما بوی پائیز رو احساس میکنی تابستان تموم شده و دیگه پائیز رسید مهر داره میاد دوباره مدرسه رفتن صبح زود از خواب بیدار شدن و دوباره اضطراب و دلشوره های من داره شروع میشه مبینا کلی هیجان داره زودتر مدرسه شروع بشه نه به خاطر درس بلکه به خاطر استفاده از وسایل و لوازم التحریر جدیدی که خریده مثل همه بچه ها . مثل زمان بچگی خودم بیشتر به خاطر اون وسایلی که خریده میشد ذوق مدرسه رفتن داشتم تا دیدن دوستان و معلم ها  امیدوارم مبینا سال تحصیلی خوبی داشته باشه و همیشه موفق باشه همینطور بقیه بچه ها که مدرسه میرن ...
28 شهريور 1391

دل نوشته

با گوش کردن به این اهنگ میمیرم و دوباره عاشق بدنیا میام هنوز راز این اهنگو پیدا نکردم که بفهمم چرا اینقدر روی من تاثیر میذاره شاید هم قشنگیش به همینه که خیلی ساده است   تا حالا شده چند تا حس مختلف رو با هم داشته باشین ؟ حتما شده . هم عاشق باشی هم متنفر باشی بخوای بغلش کنی لحظه دیگه پشیمون بشی هم میخوای کنارت باشه هم نباشه احساس میکنی ادم خیلی قوی هستی اما به یکباره تمامش رو از دست میده و در براربرش سست میشی واسش نگرانی دلت واسش شور بزنه ولی جلوی خودت رو نگه داری و به روی خودت نیاری .................................. مادر بودن یه چیزی تو این مایه هاست اما من مادر . هنوز به مامانم خیلی نیاز دارم خدایا خودت حفظش...
12 شهريور 1391

فکر

چرا مادرها راضی میشن این همه بیخوابی رو تحمل کنن و چه نیروئی که قدرت میده یه مادر حتی سال ها بیدار بمونه به خاطر بچه اش مادر بودن منطق رو هم از ادم میگیره تازه دارم کشف میکنم تازه میفهمم چه کارهایی که انجام دادنشون در اون زمان و مکان درست و منطقی نبوده و من به خاطر بچه ها انجام دادم تا اون ها خوشحال باشند اما باید یاد بگیرم همه این کار در عوض چیزی نبوده چون جایگاه من با اونها فرق داره مثل همین بیخوابی که از وقتی ارمیا رو باردار شدم تا الان هنوز یک شب خواب کامل که چه عرض کنم چند ساعت خواب منظم هم ندارم و باز گله و شکایت نمیکنم عجیبه من کی این همه تغییر کردم و خودم خبر دار نشدم کی شد که این بچه ها شدن همه زندگی من تاریخش یادم نیست کی ش...
6 شهريور 1391
1